قشنگ ترین روز خدا
سلام شیرینی زندگی
وای که چقدر امروز روز قشنگیه . روز تولدت عزیزم
روزی که به پا به این دنیا گذاشتی و دنیای مارو خیلی خیلی قشنگ تر از قبل کردی . خوش اومدی جونم
از شب قبل رفتم پیش مامان لیلا. چون باید ساعت 4 صبح میرفت بیمارستان... خاله زهرا جونم اومد پیشمون. (خاله ارشد) اون شب هیچ کدوممون نخوابیدیم. با اون که استرس داشتیم ولی کلی خاطره تعریف کردیم و خندیدیم. .
من موهای مامان لیلا رو شونه و سشوار وکشیدم و مامان لیلا رو خوشگل تر کردم.
ساعت 4 صبح مامان لیلا و بابا یوسف و خاله زهرا راهی شدن برای بیمارستان من رفتم خونه تا کارامو انجام بدم و بعدش با خاله ریحان بیایم بیمارستان .
اخ که چقدر استرس داشتیم. قلبم توو دهنم بود. توو راه بودیم که خاله زری گفت مامان لیلا رو بردن اتاق زایمان. نفهمیدم چجوری رانندگی کردم. با گریه رانندگی کردم و رسیدیم بیمارستان
وقتی رسیدیم سزارین مامان شروع شده بود. خاله زری تمام لحظه های سزارین بالا سر مامان بود و باعث آرامش و دلگرمی مامان لیلا. نمی دونی چه حالی داشته که. از اون بدتر خود مامان لیلا ، چون مامان حین سزارین به هوش بود و تمام لحظات رو حس می کرد. وقتی که به دنیا اومدی و صدای گریه ت با صدای اذان بهم پیچید قشنگ ترین لحظه زندگی مامان لیلا شکل گرفت. سهیلا جون دکترت از اومدنت کلی ذوق کرده بوده.
عزیزترینم تو ساعت 8 صبح 8/8/95 قدم به این دنیا گذاشتی.
وای که وقتی شنیدیم چقدر خوشحال شدیم.
وزن شما 3 کیلو 150 گرم بود. شکر خدا همه چی خوب بود. هم حال تو هم حال مامان لیلا جووون.